
طالعم زلف یار را ماند
از
مسعود اکبری
طالعم زلف یار را ماند
وضع من روزگار را ماند
جگر چاک صبح و دامن شب
شانه و زلف یار را ماند
محو یاریم و آرزو باقی است
وصل ما انتظار را ماند
نیک در هیچ حال بد نشود
گل محال است که خار را ماند
نقش پا هم به وادی طلبت
دیدهٔ انتظار را ماند
تا مژه باز کردهای هیچ است
عمر برق و شرار را ماند
محو یاریم و آرزو باقی است
وصل ما انتظار را ماند
هر چه از جنس